۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه

بی‌شخصیت

صادقانه‌ترین "من" را موقعی تحویل میگیرید که در حال تماشای فوتبال هستم. بین چیزی که فکر میکنم و چیزی که با صدای بلند داد میزنم کمترین اختلاف وجود دارد و معمولا در حال فحش دادن هستم. طرف خطابم یا بازیکن تیم محبوبم است، یا داور، یا یکی از بازیکن‌های تیم حریف، یا تماشاچی‌ها، یا توپ جمع‌کن‌ها. یعنی کمتر کسی بدون نصیب می‌ماند. «احمق پاس بده، آشغال پاس بده، تبلیغ متحرک کاندوم پاس بده» یا اگر خیلی عصبانی باشم به انگلیسی فحش میدهم. «You piece of shit, you don’t worth two pennies and we paid 80 millions for you.» انگار از جیب پدر من پول رفته باشد. و این صرفا حرف‌هایی علی پروین‌واری است که خطاب به بازیکن‌های تیم مورد علاقه‌ام میزنم، و خدا به داد داور خودفروخته برسد.
اگر این "من"ِ صادق را با تمام بدی‌هایش افتضاح ندانیم، "من" افتضاح را وقتی میبینید که دنبال عالی‌ترین "من" آمده باشید. مثلا سر جلسه تحلیل یک کتاب وقتی که میخواهند جدی‌ترین بحث‌ها را بکنند و عمیق‌ترین نظرات را بشنوند، بیشترین چرندیات را میپرانم. به واقع رفتار ارادی‌ای نیست که بخواهم خوشمزه بازی در بیاورم، صرفا در موقعیت‌های که ازم انتظار بالایی دارند ناخوداگاه خاموش میشوم و یک چیز متضاد تحویل میدهم. حساب کنید چه قدر اینکار به ضرر من تمام میشود وقتی سر قراری میروم. مثلا اگر شخص مقابل انتظار مردِ قوی و با شعور ترجیحا قدبلند فیلم‌های سیاه و سفید دهه‌ی پنجاه را داشته باشد، قرار بعد از نیم ساعت به فرار میرسد.
همه تقصیر را هم نباید گردن من انداخت. وقتی در این موقعیت‌ها قرار میگیرم حس این را دارم که آدم‌ها دنبال شنیدن یا شناختن من نیامده‌اند. صرفا آمده‌اند تا من را با توقع‌هایشان، درون یک سری قالب از پیش تعیین کرده بگذارند و هیچ وقت قرار نبوده من واقعی بی پروا به چشم بیاید. هر وقت گزینه‌ها بین من تقلبی و من افتضاح  باشد، همیشه من افتضاح انتخاب می‌شود. هر چه قدر هم که تلاش میکنم جلوی خودم را بگیرم، مدام افتضاح‌تر میشود. مثل کسی که در مجلس ترحیم رفته باشد و هر هر بخندد.
 انتظار ندارم شما من را بفهمید. همه حق دارند کمی پیش فرض داشته باشند و این طبیعت آدم‌هاست. من هم نمیگویم پیش‌فرض داشتن آن‌ها چیز بدی است، حداقل تا وقتی معقول باشد. اصلا خودم هم با یک سری پیش فرض میروم آنجا. مثلا همین مسئله که فکر میکنم آن‌ها انتظار خاصی از من دارند قبل از اینکه ببینمشان پیش فرض است و خودم هم این را قبول دارم. از اول هم گفتم این قضیه ارادی نیست و به حس‌های من برمیگردد.
اگر تمام این "من‌ها" کنار هم قرار بگیرند، یک من بیرونی درست میشود. آدمی که سخت میشود با او ارتباط بر قرار کرد و به ندرت تمایلی در دیگران برای این کار باقی میگذارد.  منی که احتمالا از اساس وجود خارجی ندارد و خودم هم به سختی می‌توانم با آن غریبی نکنم و به عنوان خودم بشناسمش. یک آدمِ بی‌شخصیت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر